معنی: ناجور بودن، زیبنده نبودن، نامناسب بودن برای چیزیمعانی دیگر: نشایستن، نازیبنده بودن، درخور (کسی) نبودن، نازیبابودن، نیامدن به مثل لباس، ناجوربودن برای، نامناسب بودن برای
مترادف ها
ناجور بودن (فعل)
discord, jar, misbecome, mismatch
زیبنده نبودن (فعل)
misbecome
نامناسب بودن برای چیزی (فعل)
misbecome
انگلیسی به انگلیسی
• be unsuitable, be inappropriate for; be unbecoming to (e.g."her behavior misbecomes her position")